Friday, January 07, 2011

مقدمه یی بر زندگی بیژن مفید ©jamileh.nedai

خلاصه یی از زند گی بیژن مفید
نوشته جمیله ندایی  حق جاپ محفوظ
" نمایشی که بر صحنه میبینیم باید آنقدر به ما نزدیک باشد  ، که به خود بگوییم " آه میدانستم "  زبان نمایش باید زبان خودمان باشد  و نمایش  باید رویا ها و تخیّلات  مارا بیدار کند. "   بیژن  تئاتر را اینگونه می دید.
بیژن مفید روز22 خرداد 1314 در تهران متولّد شد. از کودکی ویلن مینواخت . دردوران دبیرستان در هنرستان هنر پیشگی که دکتر مهدی نامدار رئیسش بود به آموزش تئاتر پرداخت. فهیمه راستکار.هوشنگ لطیف پور. علی نصیریان . جعفر والی پرویز بهرام  .رضا بدیعی .جمشید لایق. از همدوره های بیژن مفید بودند. در سال 1332 در هنرستان   در مسابقه نمایشنامه نویسی با نمایشنامه " عروسکها" شرکت کرد و برنده نشد.
 "عروسکها"  اولین متنی بود که من از بیژن  خواندم. متن بسیار مدرن و به فضای کارهای ژان پل سارتر شباهت داشت. خودش میگفت با نگاه به درسهای ارسطو در کتاب بوطیقا و اساطیر ایران این متن را نوشته ام.

 بعد از پایان دبیرستان در دانشکده حقوق و بعد در دانشکده ادبیات با ریاست دکتر سیاسی به تحصیل ادبیات انگلیسی پرداخت. همین سالها  با عبّاس جوانمرد،هوشنگ لطیف پور، پرویز بهرام و دیگران به جلسات تئاتر شاهین سرکسیان میرفت.
سال 1333  دیویدسن برای تدریس ادبیات نمایشی أمریکایی در دانشگاه به تهران أمد و بیژن با او به کار پرداخت.
و نمایشنامه " باغ وحش شیشه یی" نوشته تنسی ویلیامز را با بازیگری بیژن مفید در صحنه گرد در انجمن ایران و امریکا  با موفقیت زیاد  به صحنه برد.  بیژن برای به صحنه بردن نمایشنامه " شهرما" نوشته تورنتون وایلدر و " همه پسرانم " نوشته آرتور میلر دستیار کارگردان او بود.
بعد از دیویدسن سال  1336-  1956      جرج کویین بی برای تدریس تئاتر به تهران أمد و بیژن با او به کار پرداخت

برای شروع کار با کویین بی  به روخوانی " بیلی باد" پرداختند و بعد نمایشنامه "مرد دوّم " نوشته ساموئل برهمان  را به صحنه بردند.
بیژن مفید دستیار کارگردان  و بازیگر  این نمایشنامه بود.  بعد بیژن مفید نمایشنامه "سفر دور و دراز به درون شب" نوشته یوجین اونیل  را ترجمه کرد که خود دستیار کارگردان  و در اجراهای اوّل بازیگر نقش پدر هم بود.
پرویز بهرام ، کاووس دوستدار ، فهیمه راستکار و هو شنگ لطیف پور بازیگران این نمایشنامه بسیار موفق بودند.
در سال 1336 در دانشگاه با پرویز بهرام و نجمی وثوقی در نمایش " سوء ظن " بازی کرد.
من در مرکز پیشاهنگی ناحیه پنج وزارت فرهنگ با بهمن مفید در نمایشنامه " رستم و سهراب"تنظیم از شاهنامه فردوسی بوسیله غلامحسین مفید پدر بیژن ، بازی کردم.
بعد کار تئاتر را با شاهین سرکسیان ، خجسته کیا ، عباس جوانمرد ، نصرت کریمی ادامه دادم. با بیژن مفید از طریق بهمن آشنا شدم و در کلاسهای گروه هنر ملّی  و نمایشنامه های  برنامه دوم رادیو تهران بیشتر با او آشنا شدم.
  و وقتی در نمایشنامه " گناهکاران بیگناه" نوشته آستروفسکی به کارگردانی لرتا در تئاتر کسرا بازی میکردم .
شعر " مرداب " را بیژن درین دوره برایم سروده است.  مهرماه 1344 با هم ازدواج کردیم. تمام زمستان 1344 تا بهار 1345 در یکی از دهات نزدیک لاهیجان بیژن دوران سربازی اش را در سپاه دانش میگذراند و روی متن  سه نمایشنامه  " شهر قصّه ، ماه و پلنگ  و عقاب و روباه " کار میکرد. تابستان به تهران برگشتیم و در گروه هنر ملّی و رادیو به کار پرداختیم.
. جوانمرد به سفر رفت  بیژن شهر  قصه را به دست گرفت  کار سنگین و طولانی بود و گروه  روشهای کاری بیژن را نمی پسندید. جوانمرد از سفر برگشت  و گروه مایل نبودند کار با بیژن را ادامه دهند.  بیژن بالکل میخواست تئاتر را رها کند . من و بهمن مفید ، روشهای اورا  که جستجو  برای یافتن راههای جدید بود دوست داشتیم. به کمک پدر بیژن که بازرس وزارت و فرهنگ بود  و به کمک ایرج پارسی  سالن خانه پیش آهنگی  در خیابان شهباز ، نزدیک میدان خراسان را در اختیار ما گداشتند. ما هر شب با یک گروه نو جوان  به آموزش وجستجوی تئاتری بیژن  تن دادیم.
همراه با شهر قصه  متن های دیگر بیژن  برای تمرین و شناخت صحنه و کار روی بدن  و نگاه به دنیایی که ما را احاطه کرده است . ادامه داشت .  یکی ازین متون   متن " سد کاظم " است  که بعدها بوسیله محمود استادمحمد بازنویسی و اجرا شد  بدون نام بیژن .
زمان کار روی شهرقصه وضع مالی ما بد بود و من و بیژن با آنکه فرزند اولمان به دنیا آمده بود  او در خانه پدرش و من نر خانه مادرم زندگی میکردیم. 
برای گذران رندگی بیژن سناریو فیلم ترجمه میکرد و در رادیو هر دو به کار ادامه میدادیم. 
درین دوره ده قصه کودکان نوشت  برای انتشارات فرانکلین  که به دلایلی چاپ نشد .و یکی از آنها به نام مهدخت دولت آبادی چاپ شد که  از دزدیهای دیگر از کارهای بیژن است.
شهرقصه را من تایپ میکردم و 8000صفحه تایپ شده   و 8 ساعت  نوار ظبط شده از متن وجود داشت.   یکی از نسخه ها را با گروه نمایش برنامه دوم  رادیو تهران ظبط کرده بودیم. با جا افتادن کار  در خانه پیش آهنگی  که آتلیه تئاتر نامیده بودیم   هر هفته با تماشاچیان دعوتی اجرا داشتیم. در امدی نداشتیم و یکبار در وزارت فرهنگ و هنر برای وزیر وقت پهلبد اجرا گذاشتیم  و از او تقاضای یک ضبط صوت کردیم و  او به ما داد.  بیژن آرزو داشت بتوانیم از طریق تئاتر  از لحاظ مالی " تئاتر مستقل" از دولت به وجود بیاوریم. و بارها با بیژن صفّاری  دوست بسیار نزدیک بیژن و رضا قطبی  به دیدن  چند محلّ در اطراف خیابان ژاله و شهباز و چهارصد دستگاه رفتیم. همین ایده  بیژن مدتی بعد منجر به اجاره محّل چهار راه یوسف آباد و کارگاه نمایش شد..
اولین بار  خارج از آتلیه در دبیرستانی   یکبار اجرا کردیم
تمرینات و اجراهای  ما ادامه داشت  اردیبهشت 1347 فرخ غفاری ، خجسته کیا و رضاقطبی  شهر قصه را به جشن هنر دوم دعوت کردند. شهر قصّه  چهارشب در جشن هنر شیراز   سه ماه در تئاتر سنگلج    شش ماه در انجمن اطلاعات بانوان و چند شب در شهرهای جنوب ایران اجرا شد..
شهر قصّه حکایت انسانهای  ساخته ذهن یک قصّه گوست .  انسانهایی که ماسک حیوانات را به چهره دارند و به دنیای پر از ریا و دروغ کوچکشان خو گرفته اند.  یک روز یک انسان جدید به شهر وارد میشود و به رنگ آنها در می آید و هویت خود را از دست میدهد.
در زمستان  1347 پیتربروک به ایران  و به دیدن نمایش ما آمد و چندین ساعت با بیژن  در باره روشهای کار و زبان نمایش صحبت کرد . یادم هست بعد از نمایش به رستوران ریویرا رفتیم و بیژن صفّاری  هم درین جلسه شرکت داشت . بروک بسیار روش کاری بیژن را دوست داشت . بعد ها که کار یروک را یسشتر شناختم متوجّه  نزدیکی دید و رویاهای تئاتری ایندو نفر شدم. هربار کاری از بروک میبینم یاد حرفها و رویاهای برباد رفته بیژن میفتم .
همان روزها ی اجرا در انجمن اطلاعات بانوان ( زمستان 1347)  رییس فستیوال بلگراد  هم به دیدن نمایش ما امد

  برای رفتن به فستیوال  خارج از ایران شهر قصه مشکل زبان و اشاره و تمثیل داشت .
به جای ما نمایش  سنگواره ها نوشته نعلبندیان  به کارگردانی اوانسیان  به یوگسلاوی رفت.
 در مورد شهر قصه در مصاحبه یی با بصیر نصیبی در مجله نگین شماره 43 آذرماه 1347  در جواب سوالی میگوید. 
س- پرسوناژهای شما  در طول نمایش به بهره کشی و سود جویی از هم میپردازند. چه نیرویی این روابط را بر پا نگه داشته است ؟
ج- بحث تلخی ست . در حقیقت  شهر قصه  قصه گرگهاست .روایت است  در شبهای سرد زمستان  دو گرگ گرسنه  به هم میرسند. از ترس روبروی هم مینشینند و مواظب یکدیگرند که یکی آن دیگری را از شدت گرسنگی پاره نکند.  .  کم کم گرگان دیگر میرسند  و همه دور هم مینشینند  و مواظب یکدیگر پلک نمی زنند.  . هر بار یکی خسته میشود و پلک میزند ، بقیه بر سرش میریزند و پاره پاره اش میکنند .  و متوجه نیستند که زمان پاییدن یکدیگر شاید شکارهایی رد شده اند و آنها ندیده اند. شهر قصه ، حکایت حلقه گرگهاست  و تراژدی نکبت بار آدمیزاد. شاید اگر هر کدام از آنها حرکتی میکردند وضعشان اینهمه دردناک نبود.

و چند خط بعد  میگوید" نکته اینکه  این کار کمک زیادی به پر شدن فاصله  فکری بین روشنفکر و مردم عادی  میکند . این دو دسته در عصر ما روز به روز از هم فاصله میگیرند .  این فاصله باید روزی  از بین برود . کار من کوششی ست برای پر کردن این خندق ذهنی  بین روشنفکر و مردم. "

همراه اجراهای شهر قصه   نمایش ماه و پلنگ را تمرین میکردیم . که یک شب در دانشگاه اجرا کردیم.
روزهایی که در آتلیه تئاتر بودیم بیژن با بیژن صفاری در مورد پیدا کردن یک محل  کارگاه برای تجربیات تئاتری متفاوت از تجربه های وزارت فرهنگ و هنر   بسیار صحبت میکرد .برج آب  جهارصد دستگاه که استفاده نمیشد  وخرابه یی بود را بیژن بسیار دوست داشت . این برج نزدیک میدان ژاله بود . مخارج بازسازی این محلّ زیاد بود و رضا قطبی رییس تلویزیون وقت که بسیار مایل بود به بیژن کمک کند نتوانست مسئولین را راضی کند  . بیژن فکر میکرد فقط کافی ست زمین را به دست بیاورد و با بازگران جوان تئاتر را از ریشه بسازد . و بسیار مایل بود محل تئاتر حتما در محلّات مردمی و جنوب تهران باشد. او آرزو داشت  محلی برای تجربه ها و ایده های تئاتری خودش به وجود آورد وفتی  که شهر قصه موفق شد  بیژن فکر کرد شاید بدون کمک دولت  با فروش شهر قصه  زمینی بخریم و خود یک تئاتر بسازیم . ما حتا زمینی در چهارراه گمرک پیدا کردیم و میتوانستیم با کمک بانک بخریم .  این فکر رویا بود و بیژن صفاری ایده را دنبال کرد و بالاخره با کوشش او تلویزیون ملی  محل کارگاه نمایش ( اواخر سال 1347) در چهاراه یوسف آباد اجاره شد .   چند گروه از جمله گروه  ما ( .بعد از پس دادن سالن نمایش اطلاعات بانوان) در آنجا شروع به کار کردیم.  خجسته کیا   "حلّاج" را که در خانه اش کار کرده بود با بازی درخشان محمدباقر غفّاری آنجا تمرین و اجرا میکرد.   - ایرج انور " نظارت عالیه" ژان ژنه را تمرین میکرد که در انجمن ایران و امریکا به صحنه رفت.  ما غیر از نمایشنامه " ماه و پلنگ"  به تمرینهای  تجربی و جستجوگر بیژن هم می پرداختیم  یکی از متونی که بیژن پیشنهاد کرد متنی از خودش بود.  اعضای گروه هرکدام با دید خود این متن را  به صحنه بردند. متن من
 " فاجعه" نام داشت . و فریده صوفی و محمود استاد محمد در آن بازی میکردند و بروشور نمایش را حسین والامنش کار کرده بود . من در سالن خالی  نمایشم را به صحنه بردم."  یک زن با میگرن شدید در رختخواب است و گاهی از مرد سوال میکند. و یک مرد در اطاق راه میرود و با پرنده یی در قفس  مکالمه میکند. او کلمات زن را میشنود اما به پرنده نگاه میکند انگار تنها موجود این اطاق همین پرنده در قفس است."
   نمایش " ماه  و پلنگ "بعد از  تمرین چهار شب  در جشن هنر شیراز 1348 سوم  اجرا شد.   به نظر من بیژن  در تمام کارهایش  به حساسیتهای  اجتماعی و سیاسی زمان خود  میپردازد.  زمانی که من با او کار وزندگی می کردم  در مورد "ماه و پلنگ " صحبتهای دیگری داشت اما بعد از انقلاب در یک سخنرانی بیژن به روشنی میگوید ایده نمایشنامه را از تنهایی  مصدق  در مقابل شرایط اجتماعی ، سیاسی سالهای سی گرفته است. 
بعد از شکست ماه و پلنگ بیژن چند نمایشنامه برای کانون پرورش فکری کودکان و نو جوانان نوشت   ترب ، کوتی موتی ، و شاپرک خانوم.  اولین اجرای شاپرک خانوم  در پارک نیاوران به کارگردانی دان لافون کارگردان امریکایی وبازیگران کانون پرورش فکری کودکان و نو جوانان ، به صحنه آمد. نمایش منظوم نیست اما آهنگها و تصنیفها را بیژن ساخته و در اجرایی  برای ظبط صدا  و چاپ برای صفحه  من نقش  شاپرک خانوم را گفته ام. بیژن مفید نقش  شهرفرنگی و بهمن مفید نقش عنکبوت را گفته اند .
شاپرک خانوم  روز اول زندگی در یک دخمه تاریک گرفتار تارهای عنکبوت میشود و برای رهایی خودش یه عنکبوت قول میدهد به  شکار حشرات  دیگر برود . اما هر بار که با کسی آشنا میشود طاقت فریب دادن را ندارد و میگریزد.  در هر آشنایی از دیگران می پرسد چطور درین شهر بی نور زندگی میکنند؟  و در یکی ازین  دفعات به کرم شبتاب بر میخورد که شهر فرنگی ست و نور میفروشد. درین صحنه  تصاویر درون  ماشین شهرفرنگی بر دیوار صحنه  هویدا میشود. بیژن خیلی دلش میخواست  تصویر ضریح  یک حرم به دیوار بیفتد  ...از بالا تذکّر دادند حتا خیالش را نکنید.
  شاپرک در صحنه آخر نزد عنکبوت میرود و میگوید  شکار دیگری نیافته است و حاضر است بمیرد.
بعد از شکست ماه و پلنگ گروه آتلیه تئاتر به هم خورده بود و بیژن در جستجوی دیگری بود کارگاه نمایش شکل گرفته بود و رویاهای  بیژن  به نوعی جریان داشت . در مصاحبه مفصّلی در مجلّه فردوسی شماره دوشنبه 12 فروردین 1353 بیژن به ژانت لازاریان در جواب سوال :  گفتی یکبار از تئاتر دست کشیدی و جمیله باعث بر گشتت شد . چرا؟ بیژن در جواب   میگوید : حقیقت اینکه حالا در گروههای تئاتری ورزش بدنی ، تمرین صدا و غیره ، اساس کار است اما ده سال قبل کم و بیش وقتی با هنرپیشه های حرفه  ای کار میکردی ، خیلی برایشان گران می آمد اگر میگفتی تمرین صدا و غیره باید کرد. مسائلی که بعد از "بروک" باب شد . قبل از آن من با گروه خودم کار کرده بودم . وقتی به گروه های دیگر پیشنهاد میکردم ، گاه می شنیدم که می گویند " بیژن خله ". حالا و ضع فرق کرده ، هنرپیشه میداند برای اینکه بدنش را روی فرم نگهدارد ، روزی چند ساعت تمرین  لازم دارد و باید معّلق بزند. چنین بود که خسته شده بودم. حالا هم خسته ام. راستش حال اینکه دوباره گروهی را تربیت کنم ، ندارم. بچّه های کارگاه بچّه های علاقمندی هستند و نتیجه کار هم خوب است ، چون مسئله ستاره سازی نیست . هنرپیشه ها همه به یک نسبت شناخته شده هستند.
بیژن وقت بسیاری صرف فیلم شهر قصّه با کارگردانی منوچهر انور کرد که با شکست تجاری روبرو شد.
به نظر من منوچهر انور متوجّه ریتم و میزانسن فوق العاده بیژن در تئاتر نشد و نتوانست آن خلاّقیت تئاتری را به فیلم منتقل کند.
  اربی اوانسیان بعد از نمایشنامه " سنگواره ها...." از عباس  نعلبندبان  نمایشنامه   " ناگهان هذا حبیب الله " را دست گرفت  وبه پیشنهاد بیژن صفاری از  بیژن خواست  که نقش فریدون  را بازی کند. نمایش ناگهان حکایت کشته شدن یک مرد معلم  به دست همسایگان فقیری ست که فکر میکنند او در صندوقش پول پنهان کرده است.
ناگهان در جشن هنر شیراز  ، تئاتر شهر  و فستیوال تئاتر نانسی فرانسه .ماه می 1972 اجرا شد .

بزک نمیر بهار میاد
  در نانسی یک گروه نمایش سایه و عروسکی با بیژن آشنا شدند و فرخ غفاری از بیژن خواست نمایشی بنویسد که گروه فرانسوی با بازیگران ایرانی با هم برای ،  شهریور 1352 جشن هنرسپتامبر  1973 اجرا کنند. بیژن متنی برای تصنیف و آهنگی که بر اساس نگاهش به جشنهای دوهزار و پانصد ساله ساخته بود نوشت.  درویشی بزش را گم میکند و سر به کوه و صحرا میگذارد در جستجوی بز.  بر سر راهش به شهرهای ناشناخته یی پا میگذارد و در صحرا باد و طوفان و رود  به توبره درویش میروند و سر آخر درویش به قصری میرسد که و می بیند که ساکنین قصر بر سر سفره یی مشغول خوردن  بز  بریان شده او هستند.    درویش سر توبره را باز میکند و طوفان و باد و رود بیرون میریزند و قصر وساکنین قصر را ویران میکنند.  این نمایش در جشن هنر چند اجرا داشت و متن را از ساواک  خواستند ورضا قطبی و بیژن  مجبورشدند جوابگوی مسئولین  باشند.

جان نثار  نمایشی بود که به نمایش سیاسی معروف شد
داستانی به همان تلخی و گزندگی شهر قصّه . در زمانی از تاریخ شاهان ایران  یک شاه و وزیر  هردو از پسر باغبان خوششان می آید. شاه به وزیر حسودی میکند   و یک جلّاد از امریکا وارد میکند که سر وزیر را ببرد جلاد سر وزیر را میبرد امّا سر بریده با بقیه نقشها به بازی ادامه میدهند. کمدی  و پر از ریتم کلمات . این بار متن نمایش منظوم نیست اما بازی با کلمات ریتم فوق العاده یی می آفریند.
در بروشور کارگاه  در باره جان نثار  نوشته است. (   ...من می خواهم وقتی تماشاچی می آید  و کارم را میبیند ، تفریح کند. و حد اقل خیال کند که دارد تفریح می کند. بعد اگر حرفی هست ، در بطن، آن هم خیلی در بطن به او گفته شود. اگر چیزی به ذهن او برود و یا بر دلش بنشیند، باید خود به خود اتفاق  افتد. ، کاملا نا آگاهانه.  من تما شاچی را کاملا نا آگاهانه متوجه حرف های خودم  می کنم .  انگار او در خواب این حرفها را شنیده است.)  شروع اجراها   13 اسفند 1351.   در دو سال 58 اجرا  4995 تماشاچی.  بازیگران :  پرویز پورحسینی .محمد باقر غفاری. صدرالدین زاهد. رضا ژیان. رضا رویگری فیلم  جان نثار
بیژن  به دنبال جان نثار  ، مهد علیا و مهد سلفا را نوشت که در متن اول  همه نقشها برای بازیگران جان نثار  به اضافه من و نسرین رهبری نوشته شده بود . اما در متن بعدی تصمیم گرفت  فقط زنان  گروه بازیگران شهر  درآن بازی کنند.
شکوه نجم آّبادی. فهیمه راستکار. نسرین رهبری. سوسن تسلیمی. جمیله ندایی
داستان در یک حرمسرا میگذشت  و  موضوع تابو همجنسگرایی زنان و اشاره ها و کنایه ها بود . مولودی خواندنهای زنان در بغضی  از صحنه ها کاملا  ارو تیک میشد. بیژن  شبها مرا از خواب بیدار میکرد و برایم آنچه را که نوشته بود میخواند . آنقدر می خندیدیم که بچّه ها از خواب بیدار میشدند.
این متن به تمرین واجرا نرسید.   نمایشهای موفق کمدی  را بعضی نمی پسندیدند 
شرایط سیاسی خفقان آور بود . بیژن  با بازیگران گروه  بازیگران شهر  ترس و نکبت  را به صحنه برد.
  ترس و نکبت  رایش  سوم . نمایشهای کوتاه. نوشته برشت. شکوه نجم ابادی بازیگر نقش " زن یهودی"  و زاهد دو بازیگر نمایش درین سالن هستند.
در بروشور کارگاه  در باره ترس و نکبت رایش سوم بیژن   نوشته است.
 ( رشته یی از طرح  های وافع گرایانه که اغلب کو تاهند و برای اجراهایی پیوسته یا منفرد نوشته شده اند.  این نوشته ها ، مهارت مضحک و دد خویی خاص نازی ها را بررسی می کند. .و نیز ترس از لو رفتن،  اختلاف  ها  و عدم اطمینانهای  خانوادگی، ترسویی  و بزدلی مدعیان آزادمنشی ، عدم اتّحاد جبهه های مخالف ، و حقیقت پنهان موسسه هایی چون " خدمات کارگری"  ، " کمک زمستانی "  " جوانان هیتلری" ، و " اردوگاه های جمعی "  و خطر نزدیک شونده ی جنگ .   هر طرح با گروهی متفاوت از بازیگران به اجرا در می آید.)  شروع  اجراها  20 مهر 1352
این سالها وقتی مشغول نوشتن  نمایشنامه " سهراب ، اسب، سنجاقک " بود  سه داستان از شاهنامه را تنظیم کرد ." رستم و سهراب " بیژن و منیژه" سیاوش و سودابه"  که صدایش را برای منتشر شدن به صورت صفحه برای کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ظبط کردیم و زنهای نمایشها را من بازی کردم. قصّه دیگر بیژن که من خیلی دوست داشتم  " حسنی یه بادبادک داشت" که من برای کانون خواندم.  
اشعار ابوسعید ابوالخیر   را هم بیژن برای کانون خوانده است.
دو متن تعزیه را هم  که بیژن دوباره نویسی کرده بود  ظبط کردیم  . در تعزیه امام حسین  من نقش حضرت زینب را خواندم. بیژن  امام حسین. یزید  عنایت بخشی . حضرت عباس  . بهمن مفید یزید.
یادم هست  نوار صدا را به رضا قطبی دادیم . قطبی گفت همه سعی ام را میکنم که منتشر شود.  یادم هست  با خنده  به بیژن گفت  شما ما را به درد سر می اندازید. امیدوارم این متن در تلویزیون موجود باشد.
"سهراب،اسب،سنجاقک " را  بهمن ماه 1353 بعد از ماهها تمرین به صحنه بردیم . چون متن و نحوه اجرا ها دایم تغییر میکرد
اجراها  ، اجرای متن خوانده میشد  . ایده این نمایش  همان حکایت پسر کشی ست  که در شاهنامه و در زمانهای مختلف به نحو دیگری تکرار میشود  . رستم عاشق جنگ و قدرت  . سهراب عاشق شعر و مخالف خشونت.
سال 1380 یک گروه جوان  برای اولین بار از نیما و مزدا اجازه گرفتند و چند شب نمایش را در سالن کوچک تئاتر شهر به صحنه بردند.
ومجبور شد به امریکا برود. در لوس آنجلس  نمایشنامه شهر قصه  را با صدای همان بازیگران ، از من اجازه گرفت که از صدای ضبط شده من استفاده کند. نمایش  با بازیگران آماتور به صحنه رفت و در آمدش به حزب دموکرات ایران و شورای ملی مقاومت پرداخت شد. 1200دلار.
بعد " ماه و پلنگ "  و" سهراب ، اسب، سنجاقک "  را دست  گرفت. .. و هر دو متن را  به انگلیسی کار کرد.  شاپرک خانوم  را خود بیژن با دان لافون  در ایران ترجمه کرده بود. و کتاب در امریکا بار اول سال 1969 چاپ شده  است.
در لوس آنجلس  روز  21آبان  12نوامبر بیژن در بیمارستان در گذشت
بعد از مرگ بیژن کارهای او از هر طرف در اِیران بدون نام او  و نام من  در لوس آنجلس با نام او بی اجازه فرزندانش تا امروز تاراج شده است . خانمی  به نام زارا هوشمند دو نمایشنامه او شاپرک و ماه و پلنگ را به انگلیسی ترجمه کرده و با نام خودش میفروشد. در اینترنت اطلاعات غلط و مقدار زیادی از کارهایش  بدون اجازه و گاهی حتا بدون نام به فروش میرسد.
بنیاد بیژن مفید در پاریس به همت من و دو پسرم  مزدا و نیما ثبت  شده است.
بیژن  برای اموزشهای تئاتری  متنهایی را برای تمرین تمرکز و تخیّل به بازیگران میداد..  بیژن خرسند  در سوگ بیژن از قول من نوشته است : آبان 1364
جمیله ندایی تعریف میکند  :  عادت داشت همواره تکه های کوچکی برای تمرین گروه بسازد یکیش این بود.  در شهری وبازده ، مردم از ترس بیماری  از دست زدن به جنازه هایی که در گوشه و کنار افتاده خودداری میکنند.  فقط جوانمردی  وجود دارد که بی محابا این کار را انجام میدهد .  ووفتی  وبا گریبان او را هم میگیرد  رو به  تماشاچی  می ایستد و میگوید  :   زکی ، مام که  رفتیم...  و به زمین می افتد و میمیرد....
اما شعله یی که بیژن تابانده بود ، زنده باقی می ماند.

4 comments:

Unknown said...

سلام
اول از ایمکه این وبلاگ و دیدم خیلی خوشحاشدم واقعاً ممنون
میدونید ادبیات معاصر یه جورائی مظلوم مونده علی الخصوص زحماتی که قبل از سال 57 کشیده شده مخصوصاً افرادی مثل مرحوم بیژن مفید واقعاً اینان جواهراتی هستن که در آینده ممکن است معانی کارهایشان درک شود
من اولین بار که شهر فصه رو شنیدم 10یا 11 سالم بود تو تابستون (60یا61) یادم نیست چند بار گوش کردم فقط می دونم هفته ها می شنستم و گوش می کردم و گوش می کردم

باور کنید هنوزم برام تازگی داره ممنون آقای بیژن مفید
و ممنون از شما

Unknown said...

Ba salam, mosahebeye shoma ro dar VOA didam va delam mikhast be shoma begam ke manam yeki az hamoon javoonhayee hastam ke ba assare Bijane Mofid ertebat bargharar mikonam va bekhosoos "Shahre ghese" ro kheili doost daram va benazaram haghighatan yek shahkaar hast, va aslan taajobi nadare ke kassani az nasle ma shahre ghese ro doost daran chon in assar faratar az zamane khodesh hast va fekr mikonam ba gozashte zaman arzeshesh bishtaro bishtar ashkaar khahad shod.Dar zemn khaheshi daram ke ba kassani ke asare Bijane Mofid ro "bedoone ejaze" rooye siteha mizarand ya montasher mikonand mehraboontar bashid, motmaenam kheili az oonha in kaar ro baraye nafe shakhsi nemikonand va oonha ham be in asar eshgh mivarzan va agar in pakhshhaye gheiire ghanooni nabood khode man ham hichvaght be zibaee namayeshnameye toghif shode pey nemibordam va tarafdar nemishodam, ba arezooye shadkamio movafaghiat baraye shoma.

Ehsan said...

ممنون که برای زنده نگه‌داشتن بیژن مفید و معرفی آثار اون به جوان‌ترها کمک می کنید. مصاحبه شما در بی‌بی‌سی فارسی رو خوندم. البته فکر نکنم جدید بود. موفق باشید.

Unknown said...

please write more of him and you for us just to keep his legacy alive.I used to hear from my teacher Hamid Samandarian that he was a genious,way ahead his time.I wish I'd seen a live performance from you and the whole crew.It must have been amazingly fabulous.extraordinary...keep up the good work and wish you all the best.Thanks