Wednesday, August 20, 2014

یک خاطره

.سال 1345 بعد از جدایی از گروه هنر ملّی به اصرار من و بهمن مفید
، بیژن مفید گروه آتلیه تئاتر را  با ما دو نفر  تاسیس کرد  .و بعد چند جوان که اصلا تجربه تئاتر نداشتند   به جمع پیوستند . من و بهمن چند سالی تجربه حرفه یی و بخصوص تجربه کار با بیژن مفید را داشتیم

. هوشنگ کبیر از دوستن نزدیک جعفر والی و بیژن مفید بود و بسیار علاقمند به تئاتر
. من و بهمن با بیژن در برنامه دوم رادیو تهران ، برنامه تئاتر ،  کار هفتگی میکردیم و
 هردو  من و بیژن  در خانه مادرم در خیابان دلگشا زندگی میکردیم
. متن شهر قصّه هر روز و شب ، تغییر میکرد . من حدود یک چمدان متن تایپ کرده بودم و روزهای تمرین نمایشنامه های رادیویی با گروه تئاتر رادیو بیژن کار و ظبط  میکرد و باز بر اساس نوع صدا و نوع کار بازیگر متن را تغییر میداد. او در حال خلق نوعی تازه و غیر معمول تئاتر رویاییش بود.
 بعضی روزها هوشنگ کبیر به خانه ما می آمد و در حیاط خانه مادرم با بیژن و من به بحث می نشست . برای ماسکهای شهر قصّه بیژن از ایده های نو مایرهولد مثال می آورد و حتما میخواست طرخهای ساده شده از خطوط هندسی تصویر یک حیوان که در واقع جنبه پیچیده و محدود یک انسان گرفتار در جامعه بسته و عقب نگهداشته شده را به نمایش میگذارد ، در ماسکها استفاده شود. برای به وجود آوردن چنین ماسکهایی غیر از طرحهای اولیه روی کاغذ ، باید از آلات و لوازمی استفاده میشد که بازیگر به راحتی بتواند برسر بگذارد و در صحنه راحت حرکت کند. بخصوص اینکه بیژن مایل بود هنرپیشه ها در صحنه مانند یک رقصنده قادر به حرکت باشند. اولین ماسکها ، اول با مقوّا و بعد با حلبی ساخته شد ، که حملش بر سر کار ساده یی نبود.
 تمام زمستان 1346 در خانه مادرم در اطاقی در آخر حیاط ، کارگاه ماسک سازی راه انداخته بودیم و اولین کسی که باید ماسکها را امتحان میکرد من بودم
. با همین ماسکها
 اجراهای تمرینی در آتلیه تئاتر را امتحان کردیم.
 از بعضی ازین اجراها من چند عکس گرفتم . چند اجرا در دبیرستانهای ناحیه پنج تهران گذاشتیم . چون سالن پیش آهنگی ناحیه پنج وزارت فرهنگ برای تمرینات تئاتر در اختیار ما گذاشته شده بود.
 بعد ازاینکه در اردیبهشت ماه 1347 شهر قصّه برای اجرا در جشن هنر شیراز انتخاب شد و هوشنگ کبیر که خالق ماسکهای شهر قصّه بود موافقت کرد که بیژن محتشم
گریمور تلویزیون ملّی ایران با جنس دیگری از ابر بر اساس همان طرحها ماسکهای جدیدی بسازد.
 در اجراهای جشن هنر، تئاتر بیست و پنج شهریور  سنگلج   و ظبط  
تلویزیونی در نوروز 1348 به کارگردانی فنّی هژیر داریوش از ماسکهای بیژن محتشم استفاده کردیم.
اما در تمام اجراها نام هوشنگ کبیر به عنوان طراّح ماسکها در تیتراژ و بروشور تئاتر موجود بود
. بعد ها چرخش زندگی ما را از هم دور کرد . اما از هم خبر داشتیم
سال 1358 به دیدن او رفتم . دفتر تولید فیلم داشت و مایل بود فیلمهای متفاوت تهّیه کند . سناریوی فیلم داستانی ام را به او دادم
بعد از سالها کار تئاتر سینما خوانده بودم. و چند  فیلم مستند ساخته بودم  سناریوی فیلم بلندم را.
·         بیژن خرسند منتقد مشهور سینما نوشته بود. او از من به گرمی استقبال کرد و گفت کمیته یی تشکیل داده است که سناریو میخوانند و تصویب میکنند. که همه البته مردانی بودند که میخواستند فیلمهای متفاوت بسازند. و سناریوی مرا پسندیدند اما توانایی مرا تصویب نکردند و بخصوص مایل بودند بدانند که موضع سیاسی من چیست؟؟؟
.
·          من البته موضع سیاسی ام سینما بود و به شیوه - کایه دو سینما - میگفتم من هیچکاکوهاکزین هستم.
·         بعد ها یکی از فیلمهایی که او تهّیه کرده بود به هیچ وجه فروش نرفت واز من که در پاریس دانشجوی رشته دکترا در سینمابودم خواست فیلم را دوباره تدوین کنم. و من مایل نبودم در خلاقیت یک هنرمند دیگر دست ببرم. باز سالها بعد ، او ، هلن همسرش، مرمر و مروارید دخترانش را در پاریس دیدم . او بسیار مهربان و دوست همیشگی باقی مانده بود و باقی میماند.


بیژن روزهای آشنایی ما دایم این شعر و آهنگ را برایم میخواند

https://www.youtube.com/watch?v=RUem1Fiiu9k

آنچه بیژن را متفاوت میکرد

گروه بازیگران شهر.  جدایی ما  بعد از  سفر به امریکای جنوبی
جدا شدن ما فاجعه نبود.درین سفر کار گروه چنان در رابطه کاری به حدّ اعلا رسیده بود که هر کدام از ما باید به تجربه های تازه یی دست میزدیم.آربی به چهارسو رفت و کارهای جدیدش در چهارسو بسیار با کارهای قبلی متفاوت بود.و هرکدام از ما رویای دیگری را جستجو میکردیم.
آ ربی  رشد و تفاوت بچه ها را میدید.   روش تجربی و کاری ما   روش هنرپیشه کارگردان  و خلاقیت گروهی بود. درین مرحله به وجود آوردن پروژه های دیگر ضرورت  داشت اما شرایط مهیا نبود و آربی  به پروژه های کوچک پناه برد.
بعد از سفر امریکا پروژه دیگری که آربی از ماهها پیش روی آن کار میکرد  << سواری در آمد  مویش سرخ .....>>  نوشته مهین تجدد را، دست گرفت . بسیاری از ما این متن و نوع نگاه و کار مهین تجدد  را نمی پسندیدیم.   من  تربیت تئاتری  و تجر
به کار با بیژن مفید را داشتم. نوع تکنیک کار بازیگر و نحوه کار روی متن و بوجود آمدن رابطه بین بازیگران و در نهایت خلاقیت جمعی برای آنچه  روی صحنه بوجود میآمد ، بین اربی و بیژن شباهت فراوان داشت. اما آنچه بمتفاوت میکرد یژن را ، نگاه بسیار دقیق به تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران ، شناخت بسیار عمیق زبان و ادبیات فارسی و سالهای طولانی کار روی زبان و نثر و شعر بود.  من متن تجدد را نمی فهمیدم و دوست نداشتم. اما میخواستم در گروه بمانم . برای اجرای جشن هنر شیراز دستیار کارگردان بودم. نیما مفید فرزند هفت ساله ام در نمایش بازی میکرد . صدرالدین زاهد، سوسن تسلیمی و فردوس کاویانی بازیگران دیگر بودند.  کار بازیگران فوقالعاده بود ، اما متن ، کشش  و جذابیت  کالیگولا و ناگهان را نداشت.
افراد دیگر گروه  پرویز پورحسینی،شکوه نجم ابادی، محمد باقر غفاری،سیاوش طهمورث،علیرضا مجلل و سعید اویسی  درین پروژه شرکت نداشتند . و هرکدام به پروژه های دیگری روی اوردند و جدایی ها جدی شد. من به طور جدی به سینما پرداخته بودم و گرفتاریهای  خانوادگی و مالی باعث شد حتا نتوانم با گروه به نیویورک سفر کنم. آربی بعد از سفر نیویورک  با سوسن ،زاهد و کاویانی  تئاتر چارسو را انتخاب کرد و رسما دوران درخشان گروه بازیگران شهر به پایان رسید.

به نظر من شرایط اجتماعی و فقدان آزادی بیان   و  کمبود محافل تجربی ما را دیوانه کرده بود. بچه هایی که نمیخواستند کارگردانی کنند .  کارگردانی که بیش از آنها تجربه داشته باشد و روش کاری مارا بپذیرد پیدا نمیکردند.  و آنها که میخواستند کارگردانی کنند  امکان کار پیدا نمیکردند.  نباید فراموش کنیم امکانات کارگاه محدود بود و گروههای دیگر روش متفاوتی داشتند.

https://www.facebook.com/paymanfotovat

https://www.facebook.com/paymanfotovat